بعضی وقت ها کار های بعضی از آدم ها باعث میشه که آدم به خودش بیاد ، با خودش خلوت
کنه . کارهایی که به ظاهر باعث ناراحتی آدم میشه . ولی در واقع بزرگترین لطف رو در حق
آدم می کنه ، اونم اینه که آدم به خودش برگرده و به کنکاش و مکاشفه در درون خودش
بپردازه . به هر حال چندی پیش یکی از دوستان خبر داد که ترانه من توسط یکی از افراد
اطراف من (س. ب) در جایی به نام خود شخص ، نه به نام من خونده شده ، هر چند من در
حدی نیستم که خودم رو شاعر بدونم یا کارهامو در حد خیلی خوب باشه ولی اینم درست نیست
که کاری یکی رو به اسم خودش بخونه .
به هر حال این دسته به قول زنده یاد حسین منزوی شاعر نیستن بلکه باعر هستن .
من از این دوست تشکر می کنم که حداقل کاری که در حق من کرد این بود که باعث شد به
خودم روجوع کنم و با خودم خلوت کنم ، هر چند نفس عمل زشت بود ولی من به فال نیک می
گیرم و برای این دوست آرزوی موفقیت می کنم .
مسلم وفائی نژاد
این ترانه که می خونید ، اولین ترانه ایی بود که توی وزن نوشتم .
هر دومون بی خونه هستیم ما اسیر دست بادیم
گرچه در خود می شکستیم تن به بیراهه ندادیم
برای به اوج رسیدن دل و تا آئینه بردیم
توی بیراهه تردید قدمامونو شمردیم
اما پا پس نکشیدیم توی این طوفان یاغی
به سپیده سر سپردیم واسه حرمت اقاقی
من و تو فرصت اشکیم توی شبای پاره پاره
من وتو جرات عشقیم تو سقوط هر ستاره
ما دو تا زخمی حسرت زیر شلاق زمونه
واسه لمس تن عشق ما شکستیم عاشقونه
برای باور پرواز مرحم زخم گل یاس
من وتو غزل نوشتیم روی قالیچه احساس
رو به خورشید دلامون محراب آئینه ساختیم
رو تن سیاه ظلمت ما دو تا ستاره بافتیم
توی گوش هر فرشته غزل و ترانه گفتیم
ما دو تا عاشق عشقیم اینو از بهار شنفتیم
من و تو فرصت اشکیم تو شبای پاره پاره
من و تو جرات عشقیم تو سقوط هر ستاره
من و تو زخمی حسرت زیر شلاق زمونه
واسه لمس تن عشق ما شکستیم عاشقونه